+18کلـِـِـِـِـِـِـِـِـِـِـِـِـِـِـِـِـه(^^^)pook
?????? ?????


سلام به رفقای کله پوکم این وبلاگ امده حال همه رو خوب کنه
????? ?????
سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:, :: :: ??????? : amirhossein sharifi

دختری زیبا بود اسیر پدری عیاش، که درآمدش فروش شبانه دختر بود ! 
دخترک روزی گریزان از منزل پدری نزد حاکم پناه گرفت و قصد خود بازگو کرد . 
حاکم دختر را نزد زاهد شهر امانت سپرد که در امان باشد اما جناب زاهد هم همان شب اول دختر را ... .
نیمه شب دختر نیمه برهنه به جنگل گریخت و چهار پسر مست او را اطراف کلبه خود یافتند و پرسیدند با این وضع ، این زمان ، در این سرما ، اینجا چه میکنی !!!؟ 
دختر از ترس حیوانات بیشه و جانش گفت که آری پدرم آن بود و زاهد از خیر حاکم چنان ، بی پناه ماندم .
پسرها با کمی فکر و مکث و دیدن دختر نیمه برهنه او را گفتن تو برو در منزل ما بخواب ما نیز می آییم . دختر ترسان از این که با این چهار پسر مست تا صبح چگونه بگذراند در کلبه خوابش برد .
صبح که بیدار شد دید بر زیر و زبرش چهار پوستین برای حفظ سرما هست و چهار پسر در بیرون کلبه از سرما مردند ! 
بازگشت و بر در دروازه شهر داد زد که : 
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم ، 
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد ، 
وسط کعبه دو میخوانه بنا خواهم کرد 
تا نگویند مستان ز خدا بی خبرند .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





???????


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 672
بازدید دیروز : 81
بازدید هفته : 791
بازدید ماه : 2251
بازدید کل : 118191
تعداد مطالب : 1262
تعداد نظرات : 115
تعداد آنلاین : 1